.....................نبض................

ساخت وبلاگ
#تب_مژگان 13پرونده خانم کمالی در اداره، پاک... اما مطالبی که مژگان نوشته بود، کاملا مشکوک... البته میشد نتیجه گرفت که بچه های ما خیلی روی این خانم حساس نبودن و متوجه چیزی نشدن... اما ... فقط باید منتظر عمار و اینا باشم که از خونه کمالی برگردن... پیام دادم به عمار... نوشتم که منتظرتون هستم... داره غروب میشه... پاشید بیاید دیگه...کنار میز، سجاده ام را انداختم و نماز مغرب و عشاء را خوندم... وقتی فکرم قد نمیده و نیاز به رفرش دارم، فقط یه توسل مختصر میتونه آرومم کنه... خلوت... تنهایی... رو به قبله... با یه عالمه مشغله... با پرونده های نقاط تاریک که نمیدونم چی در انتظارمه... آروم آروم با خودم زمزمه کردم: السلام علیک ایتها الشهیده المظلومه... السلام علیک یا فاطمه الزهرا... شاید سه جهار دقیقه نشه... یه روضه مختصر... سه چهارتا قطره اشک... اشک داغ... از همون هایی که فقط در بقیع تجربه اش کردم...بالاخره بچه ها برگشتن... گفتم هر کدومتون سه خط بنویسین و یاعلی... لطفا لبّ مطلب... بشینین فکرش کنین... فقط لطفا سه خط...دلم براشون سوخت... اما چاره ای نبود... حدودا دو سه ساعت هر کسی رفت توی اتاقش تا بنویسه... هر چی بیشتر طول بکشه تا فقط سه خط خلاصه کنند، معلوم میشه که میزان مشاهداتشون زیادتر از معمولش بوده... تا اینکه اومدن... برگه هاشون را تحویل دادن و رفتند... عمار موقع رفتن گفت: محمد چرا نمیری خونه؟ بذار من بمونم... گفتم: نه برادر... برو... بذار حداقل یه نفر دیر کرده باشه...خانم عطوفی یک نوشته بود: صورتی کشیده... دماغی معمولی و نسبتا پهن... چشمانی روشن و ابروهایی معمولی... پوستی سبزه و گندم گون... قد حدودا 150 تا 160... وزن حدودا بین 80 تا 85 کیلو... گرمای بدن نسبتا بالا... گرم مزاج... قدرت ا .....................نبض...................ادامه مطلب
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nebzo بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت: 23:27

#تب_مژگان 14گفت: حاجی میدونی ساعت چنده؟! ساعت از 2 هم گذشته!صدام را بلندتر کردم و گفتم: مثل اینکه نمیدونی چه گاف بزرگی دادیم!! پاشدین رفتین خونه یکی که «میگن» مادر شهیده و گفتین ما از بنیاد شهید اومدیم؟! عمار من این حرفها حالیم نیست... بررسی کن... تا 10 دقیقه دیگه منتظرم... اینو گفتم و قطع کردم...حدودا یه ربع بعد، عمار زنگ زد و گفت: بچه های بنیاد اون منطقه، چنین مادر شهیدی را نمی شناسند!! اما خانم یکی از بچه های بنیاد میگه: من این حاج خانم را میشناسم... دخترم پارسال با دعای خیر همین حاج خانم در کنکور قبول شد!! حتی میگن اذون توی گوش بچه ها هم میگه... اما هیچ مسجد و حسینه ی خاصی شرکت نمیکنه... ولی کسی گردن نگرفت که حتما مادر شهید هست و کسی نگفت که سال ها باهاش زندگی کردن و شوهرش را میشناختن و یا کسی نگفت که در تشییع پسرش شرکت کردن و...!!!وای خدای من! عمار... عمار... چه کردیم؟ این چه اشتباه حرفه ای بود که کردیم؟! اگر داده های ما درست نباشه و به سنگ بخوریم... و اگر اون باهوش تر از حرف ها باشه... ای داد بر من!فردای اون شب... تا نماز صبح خوندم راه افتادم و اومدم اداره... دم در اداره دیدم عمار وایساده و منتظر من هست... رنگش پریده بود... گفت: محمد جان! احساس بدی دارم که میتونستیم حساب شده تر عمل کنیم اما گاف دادیم... خوشحالم که تو مسئول این پرونده هستی اما ...گفتم: اتفاق تازه ای افتاده؟ ... نکنه استعلام کردی!گفت: اره... اینم جوابش... اون مادر شهید نیست!! و اصلا در بنیاد شهید هیچ جا پرونده نداره...دیگه صدای عمار را نمیشنیدم... پاهام شروع به جرکت کرد... بیش از بیست بار، دور حیاط بزرگ محوطه داخلی راه رفتم و فکر کردم... عمار هم مثل مادر مرده ها نشسته بود روی سنگ فرش همونجا و با نگاهی مضط .....................نبض...................ادامه مطلب
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nebzo بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1400 ساعت: 23:27

تب_مژگان 6 ⚫️ نفیسه هم متوجه تعجب من شد ... اما خیلی عادی و مثل همیشه، تحویلم گرفت ... منم کم کم فضا برام عادی شد... کلی حرف زدیم ... رژیمم گذاشتم کنار و درست و حسابی شام خوردیم و تلوزیون نگاه کردیم ... تا حدودا نصف شب ... ما توی اتاق نفیسه بودیم و بابا و مامان نفیسه هم واسه خودشون بودند... .....................نبض...................ادامه مطلب
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nebzo بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 8:55

تب_مژگان 7 معلوم بود که داره از چیزی رنج میبره و تلاش میکنه و اشکش را پنهان کنه ... اما خب بالاخره من خواهرشم... بهتر از هرکسی میدونستم که آرمان یه مشکلی داره ... پاشد رفت سر یخچال ... منم داشتم میوه ام را میخوردم ... احساس کردم یه کم آب خوردنش طول کشید... رفتم پشت سرش ... دستمو گذاشتم روی شونه هاش ... گفتم آرمان جون چرا باهام حرف نمیزنی... نمیدونم تا حالا چنین صحنه ای را باهاش برخورد داشتین یا نه؟ ... آرمان به طرف برگشت و یهو مثل بمب منفجر شد... با حالت اشک و جیغ و داد گفت: من مامانمو میخوام ... چرا زود رفت... من مامان الهه را میخوام ... من دوس داشتم دیشب پیشش باشم... مامانم ک .....................نبض...................ادامه مطلب
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nebzo بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 9:14

 

جنبش سراج|دجال واره - تهاجم فرهنگی - جنگ نرم - کاریکاتور - ماهواره

.....................نبض...................
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nebzo بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 21:45

   بعد از انتشار خبر جنجالی آگهی شرکت مک‌دونالد برای اعطای نمایندگی در تهران و باز کردن فرم ثبت نام الکترونیک نمایندگی‌اش در ایران، حالا اسنادی به دست آمده است که نشان می‌دهد این شرکت بزرگ صنایع غذایی که به نماد آمریکا شهرت دارد، دو سال پیش به ثبت رسیده است. به گزارش مشرق، علامت تجاری شرکت مک‌دونالد در ایران با نام های تجاری «مک‌فلری» و «McFLURRY» که نام یکی از محصولات شرکت مک‌دونالد است، به ثبت رسیده است.زهرا معصومی‌پور کارشناس ثبت شرکت‌ها در گفت‌وگویی این‌گونه توضیح می‌دهد که «در بحث ثبت شرکت‌ها، گرفتن نمایندگی با گرفتن شعبه از یک شرکت تفاوت .....................نبض...................ادامه مطلب
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nebzo بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 21:44

بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!   الاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشک .....................نبض...................ادامه مطلب
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : شما دینتان را فروختید و ما خریدیم,شما دینتان را فروختید ما خریدیم, نویسنده : nebzo بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 21:44

http://dl.aviny.com/karikator/mozoei/hijab/kamel/15.jpg

.....................نبض...................
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : حجاب برتر,حجاب برتر چیست,حجاب برتر چادر,حجاب برتر در,حجاب برتر دزفول,حجاب برتر تینا,حجاب برترما,حجاب برتر جباری,حجاب برتر من,حجاب برتر عکس, نویسنده : nebzo بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 21:44

  استاد در حال صحبت بود و می‌گفت: «بچه‌ها چه موقع از انسان، چیزی کم می‌شود؟» یکی گفت: «وقتی مثلاً رژیم بگیرد وزنش کم می‌شود.» دیگری گفت: «وقتی مثلاً پولش را گم کند» آن دیگری گفت: «وقتی ...» و استاد گفت: «آیا فقط در مادیات است که از انسان چیزی کم می‌شود؟» بچه‌ها ساکت ماندند و به فکر فرو رفتند. استاد: «مثلاً آیا اگر رفتاری ناشایست و خلاف اجتماعی از ما سربزند آبرویمان کم نمی‌شود؟ اگر یکی از رازهای مهم خود را با نااهل مطرح نماییم چیزی از ما کم نمی‌شود؟ اگر دروغ بگوییم؛ اگر حسادت و کبر بورزیم؛ فخر فروشی کنیم؛ خود‌ستایی کنیم؛ اگر .. . آیا به نظر شما در این .....................نبض...................ادامه مطلب
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : کم شدن خونریزی در قاعدگی,کم شدن مایع آمنیوتیک,کم شدن حرکات جنین,کم شدن شارژ ایرانسل,کم شدن اشتها,کم شدن آب دور جنین,کم شدن خون قاعدگی,کم شدن خونریزی,کم شدن شیر مادر,کم شدن پلاکت خون, نویسنده : nebzo بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 21:44

! خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!! چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه : چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن  !؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟ همایون لبخندی میزنه و میگه :ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟! چارلز با عصبانیت می گه :نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!   همایون هم بی درنگ می گه : خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!! .....................نبض...................ادامه مطلب
ما را در سایت .....................نبض................ دنبال می کنید

برچسب : خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن, نویسنده : nebzo بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 21:44